وقتی میدانی مزاحمی وقتی میدانی تو را بچشم انگل های مزاحم میدانند تورا کم کم رهایت میکنند وتو در تاریکی می میانی آن ها تورا نخواستن تو غصته میخوری از خدا میخواهی تورا از دنیای آنها ببرد شروع میکنی درتنهایی غم هایت را دانه دانه ببافی آنقدکه یک روز در پیله ایی از غم ها گرفتار می آیی گریه میکنی چشمانت به آسمانست دل شکسته می دانم ولی منتظر باش تو روزی از این پیله بیرون خواهی آمد و آنهارا در حسرت با تو بودن خواهی گذاشت بباف کرم ابریشم من من میدانم غم هایت چیست بباف کوچک من پروانه شدنت را از خدا میخوام افسانه شدنت را از خدا میخواهم
نظرات شما عزیزان:
Design By : Mihantheme |